«سوررآليسم» يا «سوپرنتورآليسم» و «سوبژكتيويسم» يا «اولترامدرنيسم»

سخنرانى جلیل ضياءپور، با عنوان «سوررآليسم يا سوپرنتورآليسم و سوبژكتيويسم يا اولترا مدرنيسم»، انجمن هنرى خروس جنگى، مندرج در مجله « انديشه و هنر»، شماره 7، سال 1334

بحران جنگ جهانى اول، دل و دماغ و حوصله‌ی آهسته برو آهسته بيا را به كلى از ميان برد. طولى نكشيد كه قواعد هنرى لايزال در هم شكست و آزادى بيان (اين كه هر چه دل مى‏خواهد بايد گفته شود) عصیانى را عليه گذشته به وجود آورد.

«دادائيسم» Dadaisme، كه پيش آهنگ شيوه‌ی نو ادبى بود، مشعل فروزان را براى روشن كردن دنياى درون به دست گرفت، و به اين طريق، نخست سوررآليسم و سپس مكتب عالى سوپرنتورآليسم (كه مفهوم هنر فوق واقعيت و طبيعت برتر دارد) را پايه‏ريزى كرد. به هيچ قاعده و قانونى و به هيچ صغرى و كبرایى و در اصل به هيچ دست‌ آوردى نينديشيد. زيرا سوررآليست، به دو موضوع مى‏انديشيد:

1 – در همه حال به قيد و محدوديت گفتار و اجبار توجه به قوانين هنرى و طرفداران آنها كه جان را به لب و كارد را به استخوان رسانيده بودند و باعث جلوگيرى فريادها و ضجّه‏ها و عصيان شده‏ بودند.

2 – افكار فرويديسم كه آنان را به زندگانى وسيع درونى راه داده به آنان فهمانده بود كه چه ذخايرى در ضمير ناخودآگاهشان لبريز از گفتنى‏ها وجود دارد، و چه سرمايه‏اى از عالی‌ترين و عميق‏ترين مضامين در آنان نهفته است!

سوررآليست به اين طريق فهميده بود كه چه ضجّه‏هاى توسرى خورده و چه محروميت‏ها كه به مرور به صورت اژدهاى دم به تو كرده و مسموم كننده در درون او خفته و عجيب ميل به تظاهر دارد، ولى قيد و درگيری‌هاى اخلاقى و انضباط‌هاى مصلحتى به اصطلاح لازم، آنها را مهار كرده است، و فقط التهاباتى ظاهرى از آنها نمايان مى‏شود، و همين‏ها خود يك پارچه هيجان و عصيان يك ديوانه‌ی زنجيرى (يك موجود تند و تيز) است كه سوهان قيود، آنها را كند نموده ‏است.

اين است كه سوررآليست، آزادى بيان و تظاهر ماليخولياهاى متراكم را اولين وسيله‌ی نجات خود دانست. آزادى نامحدود (آزادى نامحدودى كه چون هوایى استنشاقش كند تا زنده بماند. او فقط در اين آزادى نامحدود مى‏توانست زندگانى كند، و مى‏توانست آرامش خاطر بيابد) مى‏توانست همه‌ی گفتنى‏ها را بدون قيد بگويد. بگويد كه چه رنج‌هایى را در خود ذخيره كرده و چرا بايد در اصل ذخيره كرده‏ باشد.

لزوم به دست آوردن اين آزادى چيزى نبود كه براى سوررآليست مجال تعقل و توجه به لزوم يا عدم لزومى باقى گذاشته باشد تا مضامين را طبق يك قاعده‌ی هنرى سبك سنگين و بد و خوب كند. او در توجه به لزوم اين آزادى، مانند گرسنه‏اى بود كه بدون فرصت انديشيدن به گرسنگى، لزوم غذا را در خود حس مى‏كرد.

سوررآليست، براى رفع اين نيازمندى و به دست آوردن اين حق زندگى، در برابر مسخرگی‌هاى مردم كه او را درك نمى‏كردند و خود مسبب اين زبونى او بودند، مسخره را با مسخرگى و جدى رابه جدى پاسخ مى‏داد، و در اصل، مسخره و جدى هر دو براى او ديگر يكى شده ‏بود. زيرا فهميده بود و مى‏دانست كه تظاهر عقده‏ها، در هر محيطى و در هر زمان به صورتى است و هر گونه كه اقتضا كند و هر گونه كه بخواهد تظاهر مى‏كند و واقعيت وجود خود را (چه در لباس جدى و چه مسخره) مى‏نماياند. او، كارى به مسخره يا جدى بودن مطلب نداشت. او، تظاهر آنها را به هر صورت امكان و به هر صورت كه ايجاب مى‏كرد، مى‏خواست.

دادائيست يك خرابكار عالى بود. به عالی‌ترين وجهى بيدار باش داد و همچنان ادامه داد، و از اين كار قصد آن را نداشت كه نتيجه‌ی مثبت و زودرسى به دست آورد. (او در اصل به اين نمى‏انديشيد) نمى‏خواست كار را به جایى بكشاند كه بت‏پرستان ادبى از او تعريف كنند! و نمى‏خواست كه براى خود طرفدارانى جمع كند، بلكه مى‏خواست راه آزادى بيان رسایى به بيرون از محدوديت‏ها باز كند و اين، بدون بر هم زدن عناصر دست و پاگير و خرابكارى، هرگز مقدور نبود. (زيرا تا خراب نشود آباد نمى‏شود).

دادائيست‏ها، اين به اصطلاح ديوانگان شجاع، اين پيشوايان نهضت دنياى هنر، بالاخره موفق شدند. زيرا دنباله‌ی اقدامات آنان را سوررآليست‏ها گرفتند. (اين خود بزرگترين پيشرفت بود) همه جور درباره‌ی آنان قضاوت شد. ولى چه عيب داشت؟ مگر همه‌ی هنرمندان پيشرو جهان، از نظر مردم در اصل ديوانگان و منحرفينى بيش نبوده‏اند؟ «تريستان تزار» Tristan Tzara، هم يكى از آنان بود. «برتون» هم يكى ديگر، پيكاسو، دالی و تانگى هم، يكى چون ديگران. نحوه‌ی فكر دنياى نو، هميشه زمينه‏اى داشت ولى مشعل‌دارانى مى‏بايست كه پيشاپيش باشند تا با پى بردن به ذخيره‏هاى پناهنده‌ی دنياى درون، واقعيت‏هاى سرخورده را بازگو كنند.

نقاشان، به كمك اين نحوه‌ی فكر شروع به تظاهر مضامين درون كردند. ماليخولی‌هاى خود را (برخلاف ميل مردم ) كه سرپوش قيود، مانع تظاهر آنها بود، آزاد گذاردند. به آنها جان دادند و به اين وسيله، داستان‌هاى زنجيرى را بازگو كردند.

همه‌ی دادائيست‏ها و سوررآليست‏ها (چه نقاشان، چه نويسندگان و هنرپيشگان) مانند شاگرد مكتبى‏ها (يا زندانيانى كه مدتى در اسارت بوده ‏باشند) هجوم بردند و هر كس هر چه توانست و هر گونه مى‏شد تظاهر نمودند.

من اينها را تظاهرات لازم و آزادی‌بخش هنر از زنجير اسارت‏ها ناميدم و به آنان كه چنين شجاعتى نشان داده‏اند هميشه درود مى‏فرستم. اينان مورد بغض و حسد و اتهام قرار گرفتند. ولى اين شجاعان ميدان هنر، آنانى نبودند كه در برابر ناملايمات، فرسودگى و خستگى بپذيرند. دادائيسم و به دنبالش، سوررآليسم و سپس سوپرنتورآليسم، مانند دوندگان ماراتن، مشعل پيروزى را دست به دست هم دادند.

سوررآليست، هنوز پس از به دست آوردن آزادى نمى‏توانست خودش را در كفه‌ی يك نظم لازم در هنر بگذارد و توجه داشته باشد كه مضامين باطن را فقط براى تظاهر نبايد بپذيرند. زيرا در اين زمان همه چيز براى او لازم به تظاهر به نظر مى‏رسيد. اينها بار گرانى بودند و براى سبكبارى خود از آنها، به تظاهر و خروج همه‌ی آنها (بدون نظم و ترتيب هم شده) دست زدند. به ناچار مى‏بايست به شكل‌هایى پناه برد كه مأنوس باشند. از اين رو سوبژكتیويست‏ها (كه به درون‏بينى به افراط و در واقع چنانكه بايد، توجه داشتند) به اشكال مأنوس به ميل خود دست بردند. (به اين هنرمندان، «اولترامدرنيست»، ultra modernistes هم گفتند).

در اين همه گير و دار، نتيجه اين شد كه هنرمندان، موفق شدند اشكال مأنوس به چشم و ذهن دسته‌ی عوام را (كه براى بيان مقاصد، ناكافى بوده‏اند) كنار بگذارند و آزادانه به تظاهر مضامين لازم ضمير ناخودآگاه بپردازند.

بايد اقرار كرد كه: «توقف هنر، مرگ هنر است و پرستندگان هنر كهنه، ضايع كنندگان جوانه‏هاى هنر نو هستند».

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *